ریحانهریحانه، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

ریحانه هدیه ای از عرش الهی

ورود سبز تو به آشیانه ما

ریحانه نازنینم بعد از به دنیا اومدنت چیزی متوجه نشدم تا اینکه توی اتاق بیمارستان بابا و مادر بزرگها رو دیدم. عزیز دلم اومدنت هم  مثل ٩ ماه دوره بارداریت بدون کوچکترین زحمت و درد بود. و تو واقعا فرشته کوچولویی بودی که اگر زحمتی بود زحمت من بر تو بود. بعد از اینکه بهوش اومدم و تو رو برای شیر دادن توی بغلم گذاشتن حال اون موقع من، دیگه گفتنی نیست. که تو اون فرشته کوچولویی بودی که ٩ ماه ضربان فلبش، نبضش، حرکتهاش و لگدهاش رو حس کرده بودم و بیصبرانه منترش بودم، بودی. نمی دونسم چکار کنم فقط نگاهت میکردم و میگفتم که وااقعا زیبایی و تو خیلی زیبا بودی مادر. اکثر بچه ها موقع تولد زشتند، ولی تو خیلی خیلی زیبا بودی. پوست سفید و روشن با موهای خ...
27 خرداد 1392

از حضور آرامت تا ظهور دلشادت

ریحانه ام.  وقتیکه تو رو باردار بودم داشتم پایان نامه فوق لیسانسم رو میگذروندم. ما با هم روزای خیلی سختی رو پشت سر گذاشتیم. خیلی جاها تو با من بودی و خیلی جاها من با تو. تو لحظه های تنهایی خیلی ازت معذرت خواهی میکردم و احساس گناه داشتم، با خودم میگفتم من باید در حال استراحت باشم و تغذیه و رسیدگیم به تو بیشتر باشه تا خدا نکرده آسیبی نبینی و از همه جهت سالم و سرحال باشی. ولی خوب منهم باید هر چه سریعتر کارای پایان نامه رو به اتمام میرسوندم تا بعد از اینکه تو وارد شدی بیشتر کنارت باشم. همیشه برای سلامتیت دعا میکردم و تو رو به خدای بزرگ میسپردم و البته به مقاوم بودن و صبوری تو هم مطمئن بودم. به لطف خدا اون روزا به سلامت سپری...
27 خرداد 1392
1